همیشه یه دفعه آخری هست
دفعه آخری که هیچ خبر نداری قراره آخریش باشه
آخرین باری که وارد یه جمع میشی و سلام میکنی
آخرین باری که غذاتو بهشون تعارف میکنی و از اتفاقات روزمره و ترافیک شکایت میکنی
آخرین روزی که باهاشون اخبار سیاسی و اقتصادی رو مرور میکنی
یا آخرین دفعه ای که با هم به یه خاطره مشترک میخندین
.
.
و آخرین روزی که خداحافظی میکنی ...
و بعدش آرزو میکنی کاش هیچوقت برنگردی.
خیلی سخته بگم چقدر دلم واسه تک تک لحظه ها تنگ میشه
واسه اون دقایقی که لیوان چایی م رو برمیداشتم و برای یه استراحت کوتاه یا فرار از شلوغی و حرفای اضافی میرفتم اتاق پایین پیش دوستم
برای دقایق قبل از کار که تو پارک قدم میزدم
حتی شاید دلتنگ بشم برای خیابونی که 2 بار توش تصادف کردم
و برای اینکه رییس صدام کنه و با بی میلی دفترچه م رو بردارم وظایف تکراری رو دوباره بگه و بنویسم
...
روزهایی بوده تو زندگیم که خیلی بیشتر از اینها دلگیر و ناامید بودم
اما هیچ کجای زندگیم انقد علنی بهم ظلم نشده بود
فکز میکنم هنوز باورم نشده چه اتفاقی افتاده
تا لحظه آخر باور داشتم که اتفاق به این زشتی نمیتونه بیفته
و وقتی داشتن بهم میگفتن، مات و مبهوت مونده بودم که مگه میشه این حرفا واقعی باشه ؟
نوشتن رو کوتاه میکنم چون گفتن و یادآوریش نه چیزی رو برمیگردونه
نه آرومم میکنه
1401-10-30